gardeshban.ir

پایم را که از ماشین می‌گذارم بیرون یخ می‌زنم. نگاهی به صندل‌های طبیعتگردی‌ام می‌اندازم و نگاهی به لایه نازکی از یخ که زمین را پوشانده. اواسط خرداد است و هوا وسط روز به زحمت به هفت درجه بالای صفر می‌رسد.
کد خبر: ۱۵۶۶۲
تاریخ انتشار : شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸-1398 May 12
گردشبان (gardeshban.ir) :
اینجا تخت سرتشتک است. تکه‌ای از بهشت خدا که روی زمین داغ و کویری استان کرمان افتاده. اسم کرمان که می‌آید یاد گرما می‌افتیم، یاد کویر و بم و خرما. اسم کرمان که می‌آید تنها رنگی که جلوی چشممان می‌آید رنگ خاک است و سنگ. اینجا اما، جایی در جنوب شهر کرمان، در ارتفاع ۳۶۰۰ متری از سطح دریا، درست در آستانه تابستان ایستاده‌ام و دارم یخ می‌زنم. تا چشم کار می‌کند سبزی چمن می‌بینم و چشمه‌های جوشان و سفیدی برف!



لباس زمستونی یادتان نرود!

قبل از آماده شدن برای این سفر، دوستان کرمانی به من گفته بودند حالا که داری برای شناسایی مقاصد تابستانی استان کرمان می‌آیی این سمت، حتما با خودت لباس خیلی گرم و کفش مناسب بیاور. خندیده و چشمی گفته بودم. موقع کوله بستن، من که عادت به سبک سفر کردن دارم، کفش‌های کوه را به بهانه سنگین و جاگیر بودن گذاشتم کنار و با همان صندل‌های طبیعتگردی که از همه طرف هوا را مهمان پا‌ها می‌کنند و یک لباس گرم سبک راهی شدم. حالا رسیده‌ام اینجا و هر جا که پا می‌گذارم زیر پایم چشمه‌ای سرد و گوارا می‌جوشد و آب داخل کفشم می‌رود. اول قدم‌هایم را با دقت برمی‌دارم که کمتر خیس شوم، اما چند قدمی که جلو می‌روم دل به دل طبیعت می‌سپارم و می‌گذارم سردی آب تا مغز استخوان پاهایم نفوذ کند.

پیش به سوی یخبندان کویر

برای رسیدن به این بهشت با قطار شب به کرمان رسیده و از آنجا مسیر ماهان را پیش گرفته‌ام. ماهان همان شهر کوچک نزدیک کرمان است که هم باغ شازده‌اش معروف است و هم مزار شاه نعمت‌ا...، ولی اش.

مسیر ماهان را به سمت جنوب ادامه می‌دهم. سمت راستم کوه جوپار است و سمت چپ کوه پلوار. دو سه ساعتی راه در پیش دارم تا برسم به منطقه‌ای به اسم درِ بهشت و ذخیره گاه جنگلی ارس؛ جایی بین شهرستان جیرفت و شهرستان بافت. این منطقه در فاصله کمی از کویر، میزبان درختان ارس است که از خانواده سوزنی برگ‌ها و نوعی سرو وحشی است؛ ذخیره‌گاه گلوچار. جاده توی کوه پیچ می‌خورد و چشم از دیدن تنوع پوشش گیاهی مناظر اطراف سیر نمی‌شود. به این منطقه «جاده چالوس کویر» هم می‌گویند. هر چند که من با این نامگذاری‌ها موافق نیستم و دوست دارم نام هر منطقه‌ای هویت خودش را داشته باشد. کمی جلوتر از درِ بهشت، جاده را به سمت راست می‌پیچیم و به هنزا می‌رسیم؛ روستایی در دل کوه.

پابه پای عشایر رنگارنگ

اینجا آخرین جایی است که می‌توان آب و مواد غذایی تهیه کرد و بعد با ماشین‌های شاسی بلند به دل جاده خاکی و سنگلاخ زد تا خود آن بهشت. سرِ راه به خانواده‌های عشایری برمی‌خوریم که وسایل را بار وانت کرده‌اند تا راهی همان بهشت شوند و تابستان را در این ییلاق خنک سپری کنند. امسال هوا به‌قدری سرد بوده که عشایر جنوب کرمان دیرتر کوچ بهاره را که حالا کوچ تابستانه است شروع کنند.

به سراغ من اگر می‌آیید نرم و آهسته بیایید...

جاده کم‌کم از درختان خالی می‌شود و درست جایی که دشت وسیعی از چمن تنک و تازه شروع می‌شود ماشین‌ها را نگه می‌داریم تا بقیه مسیر را پیاده برویم. راستش سبزی اینجا آنقدر تازه و سرحال و سالم است که آدم حیفش می‌آید با رد لاستیک ماشین خرابش کند. آهسته قدم برمی‌دارم، به قدری آهسته که حواسم به گل‌ها و خار‌های کوچک و ظریفی باشد که گوشه گوشه چمنزار روییده‌اند. سعی می‌کنم با همسفرهایم در یک مسیر پیش بروم و بیشتر از یک خط ردپای انسانی به جا نگذاریم. آهسته قدم برمی‌دارم، آنقدر که صدای قل‌قل جوشیدن چشمه‌ها از دل زمین را بشنوم. هر جا قدم می‌گذارم چشمه‌ای می‌جوشد و رودی جاری می‌شود. آبی به زلالی دل‌های همان عشایری که آن بالادست سیاه چادر برپا کرده‌اند.

همراه با موسیقی گوشنواز طبیعت

اینجا در تخت سرتشتک تنها صدایی که می‌شنوی صدای قل قل چشمه‌هاست و پارس سگ خانواده عشایر و بع بع گوسفندان که از چرا بازمی‌گردند. زمین آنقدر انرژی دارد که رعشه بر تمام بدن می‌اندازد. اینجا هنوز به سرنوشت دیگر مناطق بکر و زیبای کشورمان تبدیل نشده. دست‌کم در اواسط خرداد که من اینجایم هنوز رد لاستیک ماشین‌های آفرود تن چمن را زخمی نکرده و هنوز صدای بلند موسیقی و خنده‌های ناهنجار گوش آسمان را کر نکرده! اینجا مردم هنوز آیین آهسته قدم برداشتن را بلد هستند و هنوز زبان گل و خار و آب و چمن را می‌شناسند!

«بزقورمه» و «قاتق بنه»در اقامتگاه روستایی

خورشید که پایین می‌رود به سمت ماشین‌ها برمی‌گردیم تا شب را در تنها اقامتگاه روستایی منطقه سپری کنیم.

یکی از جاذبه‌های استان کرمان برای من غذایی به نام «بزقورمه» است؛ غذایی که تویش نه گوشت بز می‌ریزند و نه ربطی به قورمه و قورمه سبزی دارد! ترکیبی از گوشت گوسفند و سیب‌زمینی و نخود و کشک. یک ترکیب خوشمزه که معروف‌ترین غذای استان کرمان هم هست.
توی این سفر، اما یاد گرفتم که همین غذا هم در مناطق مختلف استان با روش‌های متنوعی پخته و ارائه می‌شود. شام، بزقورمه هنزا منتظرمان است! ظهر هم در روستای گلو گازر که آن پایین‌دست و نزدیک‌های در بهشت بود «قاتق بنه» خوردیم.

قاتق بنه از بنه درست می‌شود که همان پسته کوهی است و در مناطق کوهستانی ایران به ویژه زاگرس و حالا اینجا در کرمان به‌وفور یافت می‌شود و طبع گرم آن مناسب فصول سرد سال است، که اینجا در هنزا و رابر (شهرستان دیگری نزدیک همین منطقه) تا اواخر بهار کش می‌آید.

در دل کویر، کنار بخاری نفتی

شب سردی است که با یاد آن بهشت زیبا و گرمای بخاری نفتی و پتو و کیسه‌خواب سپری می‌شود، شب سردی درست اواخر بهار آن هم در استان کرمان. حالا که شب شده و حالا که آن منظره را دیده‌ام تازه می‌فهمم چرا برای «درب بهشت» چنین نامی گزیده‌اند. چه نامی برازنده‌تر از درب بهشت برای شهری که دروازه ورود به دشتی چنین سبز و چنان خنک است، آن هم در فاصله کمی از گرمای خرما‌پزان کویر لوت؟

حالا بریم چشمه عروس

صبح زود کوله‌ها را می‌بندیم تا با ماشین‌های شاسی‌بلند به هنزا برگردیم و از آنجا راهی رابر شویم. شهری در غرب منطقه هنزا و نزدیک‌تر به بافت؛ جایی که اقامتگاه بومگردی قابل قبولی دارد و از همه بهتر، آن بالادستش چشمه عروس دارد. چشمه عروس یک منطقه جنگلی پر از رودخانه و چشمه و سرسبزی است که نام را از رودی به همین نام وام دارد. کافی است تنها چند کیلومتر از رابر دور شویم تا به این منطقه زیبا در دامنه کوه «لاله‌زار» برسیم. لاله‌زار یکی دیگر از کوه‌های بالای ۴۰۰۰ متری استان کرمان است که بار‌ها در سفرهایم به شهر کرمان از دور، قله پوشیده از برفش را دیده بودم و هرگز فکر نمی‌کردم آن طرف آن دامنه‌های خشک و خالی، چنین مناظر سبز و خنکی منتظرم باشد.

البته که راستش را بخواهید بعد از دیدار با تخت سرتشتک هیچ جای دیگری به چشمم نمی‌آید و دلم را نمی‌برد، اما چشمه عروس هم به جای خودش زیبایی‌های فوق‌العاده‌ای دارد که البته اگر آن همه زباله رها شده در جنگل نبود، زیبایی‌اش بیشتر هم به چشم می‌آمد. مسیر جنگلی را که طی می‌کنم، کیسه‌ای به دست می‌گیرم و هر جا لیوان یک بار مصرفی، بطری آبی یا ظرف خوراکی می‌بینم که تن جنگل را کثیف کرده در کیسه می‌اندازم. از درختان چنار ششصد هفتصد ساله‌ای که سر راه می‌بینم عذرخواهی می‌کنم بابت این رفتار زشت مردمانم که حرمت جنگل را نگه نمی‌دارند. کاش همان‌قدر که به نظافت خانه خودمان اهمیت می‌دهیم به نظافت خانه درختان که جنگل باشد هم بها می‌دادیم!

مطالب مرتبط
پنجره
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
گردشگری به روایت تصویر
نگاه دوم
یادداشت
مناطق آزاد
داغ
پربازدیدها
آخرین اخبار