گردشبان (gardeshban.ir) : خانهای با بامهای سفالی پشت سر دری که گچها و کاشیها زینتش بخشیدهاند، پنهان شده است. خانه در انتهای کوچه بنبستی منشعب از پیربازار رشت است. خیابانی که هنوز رنگ و بوی رشت قدیم را دارد و اهالی و مغازههایش به شغلهای آبا و اجدادی مشغولند. دکانهای خراطی هنوز پر از چوباند و صدای اره سکوت خیابان را برهم میزند. پرندههای رنگارنگ هنوز در قفسهای سفید و خاکستری کنار پیرسرا چیده شدهاند و آن فولکس رنگ و رو رفته معروف هم کنار خیابان پارک است. اینجا خانهها هنوز بام سفالی دارند، بساز و بفروشها کار را از کوچهها شروع کردند اما هنوز لودر تخریب و منفعت طلبی به خیابان اصلی پیرسرا نرسیده است.
دهها خانه در اطراف پیرسرا و صدها خانه در قلب این محله هنوز بار تاریخی رشت را به دوش میکشند، خانههایی که معلوم نیست تا چند صباح دیگر نفس بکشند و میراث دار رشت باشند. تلفیق این خانههای آجری و چوبی که زیباییشان را به رخ میکشند با هوای دمدمی گیلان که آفتاب و بارانش به ساعت بند است، همان حالیست که صاحب آن خانه خاص میگوید دنبالش بوده است. اینجا در پیرسرا خیلیهای ساکن آن خانه معروف را میشناسند و از قصهاش با خبرند اما اگر غریبه باشید، راهنما و مسیری وجود ندارد تا شما را به پناهگاه نصرت رحمانی برساند.
نصرت رحمانی رفته و در رشت پناه گرفته بود. خودش گفته: «رشت مرا برای خود برگزیده. حال جسمی و روحی من چنان است که هر کجا باشم در انزوای خود زندانیم. این طبیعت زیبا و پرشکوه، این بام های سفالین، این هوای پرکرشمه که هر ساعتی حالتی دارد، آفتابی ست و می بارد، گاه نم نم باران به بارشی پیگیر، و سرشار از اندوهی گنگ تبدیل می شود، با حال من هم آهنگی دارد.»
کم نیستند کسانی که زیر لب میخوانند «گمگشتهای به پهنه تاریک زندگی...» و پرسان پرسان سراغ خانه گمگشته شاعر را از اهالی پیرسرا میگیرند. خانهای که هنوز سردرش شبیه همان عکس معروف نصرت است. دری چوبی با یک جفت کوبه که گذر زمان رنگشان را پرانده است. کاشی نمره 10 و پلاک 178 هنوز بر سردر است و پلاک جدید دیگر هم بر روی در نصب شده است. جزییات هیچ تغییری نکردهاند، انگار اگر کسی بر کوبهها بکوبد آن شاعر به قول خود ناکام در را باز خواهد کرد و با لبخندی بر لب به لنگه در تکیه خواهد زد.
اما رحمانی 19 سال است که در گوشه دیگری از رشت ساکن شده؛ گورستان سلیمان داراب. خانه حالا در اختیار خانواده اوست. هیچ نشانی از نصرت رحمانی، شاعر معروف دههای گذشته بر در و دیوار نیست و خانهای که زمانی پاتوق رفقا و دوستداران نصرت رحمانی بوده، مدتهاست درش به روی کسانی که در جست و جوی نشانی از او هستند، باز نمیشود.
میگویند هنوز همسر نصرت در این خانه، خانه اجدادیاش گذران عمر میکند. بهزاد عشقی، نویسنده اهل رشت در یک مصاحبه ساکن شدن نصرت در رشت در خانه اجدادی همسرش را چنین شرح میدهد: «یش از انقلاب ماهی یک الی دو بار به رشت می آمد و به خانه می رفت که همین خانه پوران خانم همسرش باشد. نصرت تهرانی بود، اما همسر مهربانش پوران خانم اهل رشت بود و در خانه ای باستانی و اعیانی در محله قدیمی پیرسرا سکونت داشت. نصرت در دوران چل چلی اش مدام در تهران بود و کمتر فرصت پیدا می کرد که به رشت بیاید. پوران خانم با خیاطی روزگار می گذراند و مدام چشم به راه آمدن شوهری بود که انگار هرگز نمی آمد یا اگر می آمد سایه وار می آمد و در سایه می رفت و از آمد و رفتن اش سودی نصیب همسرش نمی شد. اما پوران خانم عاشقترین زن جهان بود و هیچ لذتی برایش بالاتر از این نبود که شوهرش در اوج باشد و ستاره وار بدرخشد و از زندگی اش لذت ببرد. اما وقتی زمانه دیگر شد و نصرت پرده نشینی اختیار کرد، پرده دار و پرستار و همدم و همیاری جز پوران خانم نداشت.»
هر روز کمتر میشوند کسانی که بیاد دارند این خانه اخر بن بست، این خانه طاقهای سفالی که گچ و کاشی بر سردش نقش بسته و دو تاریخ ناخوانا دارد، زمانی پناهگاه نصرت رحمانی بوده است. بارها پیشنهاد شده است که خانه نصرت رحمانی به موزهای یا بنیادی به نام او تبدیل شود، پیشنهاداتی که هرگز عملی نشدهاند. لودرهای تخریب و آپارتمان سازی این روزها حسابی در پیرسرا مشغولند و دیر نیست که زمانی سایهشان بر سر این خانه و خانههای مشابه آن بیافتد.
محله پیرسرا رشت یکی از قدیمیترین محلههای رشت است که مجموعه میراثی و تاریخی محله میتواند آن را تبدیل به یکی از جاذبههای شهر رشت کند. اما این محله این روزها زیر اسامی ساغریسازان و بازار رشت کمتر مورد توجه گردشگران قرار میگیرد و یکی از جاذبههای خاص شهر رشت در بیتوجهی میراث فرهنگی از بین میرود.
چمدان