گردشبان (gardeshban.ir) : یکی از پیامدهای مثبت تمایل نسل جدید برای گفتوگوی آزادانهتر راجع به سلامت روان این است که آنها راهکارهای مورداستفاده برای افزایش شادی فردی را به اشتراک میگذارند. از میان روشهای ثابتشده برای برقراری تعادل بین کار و زندگی، به مسافرت اشاره شده است که میتواند به شکل سفرهای گروهی به منطقهای جدید، WWOOFing (برنامهای که اجازه میدهد شما در مزرعه کار کنید و در مقابل، اتاق رایگان و صبحانه داشته باشید) در مزرعهای در وسط استرالیا، تحصیل در ژاپن برای یک ترم، بازدید از کافهی صورتی برای گرفتن عکسهای اینستاگرامی و... باشد؛ در واقع گشتوگذار در کشورهای دیگر یکی از شکلهای مهم مراقبت از خویشتن به حساب میآید.
سامانتا اوبروشتا، عاشق سفرکردن است و در اینجا تجربهی شخصی خود از ارتباط مشکلات روحی و سفر گروهی را با ما به اشتراک گذاشته است که از زبان خودش خواهید شنید.
در تلاش برای دیدن بخش جدیدی از جهان و بالابردن دوپامین بدنم به یک تور گروهی ملحق شدم. گروه دوستانهی این تور باعث شدند حسوحالم بسیار بهتر شود، بهخصوص که بهخاطر افسردگی و اضطراب خیلی وقت بود که چنین حسی نداشتم. از طریق این تجربه دریافتم که سفر گروهی میتواند واقعاً برای سلامت روان مفید باشد.
سفرهای انفرادی همیشه باعث افزایش آدرنالین خونم میشد. با خودم فکر میکردم اگر دیگران وقت کافی برای سفر با من ندارند، پس چرا من باید منتظر آنها بمانم؟ در طول این سفرها موفق شدم جاهای زیادی از دنیا را ببینم و با افتخار لقب «مسافر زن انفرادی سرسخت» را به خود بدهم.
پس از چند سال سفر انفرادی، زندگی روی دیگر خود را به من نشان داد و دچار بیماری واسکولیت لوکوسیتوکلاستیک شدم که یک بیماری خودایمنی است؛ همین موضوع نگرشی را که راجع به خودم بهعنوان یک فرد سالم داشتم، به میزان زیادی تغییر داد.
همانطور که روی تختخواب نشسته بودم و در گوگل میگشتم که چه بیماریای دارم، نگرانی از آینده دست از سرم برنمیداشت. این احساسات مرا به وضعیتی رساند که دچار افسردگی شدم و نمیتوانستم مثل دفعههای قبل از پس آن بربیایم. بهیکباره احساس کردم که خیلی تنهاتر از قبل شدهام و ارتباطم را با دنیای اطراف قطع کردهام.
حدود یک سال حسوحال خوبی نداشتم و بیشترین مراقبتها را در پیش گرفتم، تا اینکه فهمیدم برای رسیدن به سلامتی باید کارهای بیشتری انجام دهم. بیماری من در حال بهبودی بود، اما همچنان میترسیدم که ناگهان دوباره عود کند. سعی کردم که با سفر انفرادی، ذهنم را از این افکار دور کنم، اما فایدهای نداشت. بهشدت احساس تنهایی، اضطراب و خستگی میکردم و هیچکسی نبود که به من انرژی مثبت بدهد. سفر انفرادی همان چیزی بود که روزگاری از آن لذت میبردم. فکر اینکه با سفر گروهی، به روح مستقلبودنم خیانت میکنم، برایم دردناک بود؛ اما مدت زمانی زیادی میگذشت که از مردم فاصله گرفته بودم و به همین دلیل به نظرم رسید که دیگر وقت برقراری رابطه با دیگران است.
در قدم اول، یک تور گروهی انتخاب کردم که از کشور اردن بازدید میکرد و همیشه آرزوی سفر به آن را داشتم. به محض ورود، نگران بودم؛ علت آن هم این بود که میترسیدم برای حضور در جمع افرادی جدید آماده نباشم. بهعنوان فردی درونگرا، ذاتاً از جاهای شلوغ دوری میکنم. با این حال چنین سفری، یکجور آزمایش بود که نشان میداد آیا میتوانم اشتیاق فراوانم به زندگی را در شرایطی که افراد دیگری هم حضور دارند، دوباره سروسامان بدهم یا خیر.
روز اول سفر، اولین فرصتی بود که مأموریت جدیدم را امتحان کنم. حسابی جتلگ شده بودم و حسم به من میگفت که به اتاقم بروم و بخوابم؛ اما یک صدای درونی مرا تشویق به ادامهی مسیر میکرد. اکنون خوشحالم که به این صدای درونی گوش دادم. به نظرم رسید که سفر گروهی میتواند بسیار غنیتر از سفر انفرادی باشد. بدون هیچ دردسری با سایر افراد گروه دوست شدم. آنچه که در وهلهی اول ما را دور هم جمع کرده بود، عشقمان به سفر بود و البته دوست داشتیم که سری به کشورهای خاورمیانه بزنیم. اکثر افراد گروه به این منطقه سفر نکرده بودند و به همین دلیل برای گشتوگذار در آن بیصبر بودیم.
از آنجا که همیشه با دیگران فرق داشتم، تا حد زیادی میترسیدم که در سفر گروهی، تنها بمانم؛ اما در کمال خوشحالی دریافتم اصلاً با این مشکل مواجه نخواهم شد. ما در کنار هم به گشتوگذار میرفتیم، چراکه میدانستیم این روش امنتر است و میتوانیم تجربهی لذتبخشتری داشته باشیم. به تدریج اعتمادم به انسانها بیشتر شد و فهمیدم که باهمبودن زیبا است. این موضوع بهخصوص وقتی مشهود شد که مسیر طولانی پترا را طی کردیم و پشتبهپشت هم قدم میزدیم و عکس میگرفتیم.
در ادامه، بهسمت جنوب اردن رفتیم تا به وادی رم رسیدیم. این بیابان از آن جهت شهرت دارد که لوکیشن فیلمبرداری فیلمهای زیادی از جمله لورنس عربستان و مریخی بوده است. ما به دو گروه کوچکتر تقسیم شدیم و سوار خودروهای سافاری شدیم تا در شنهای قرمز و اشکال صخرهای گشتی بزنیم. افراد گروه راجع به این منظرهی عجیبوغریب و تاریخ آن به گپوگفت مشغول شدند.
پس از چند روز بیابانگردی در اردن، استراحت و خوابیدن واقعاً میچسبید. در ادامه سری به دریای سرخ زدیم. من که معمولاً اهل پریدن از قایق به درون آب نیستم، با تشویق همسفرهایم، عملاً در آب دریا شیرجه زدم. دیگر به پایان سفرمان نزدیک میشدیم و وقتی به یک هفتهی گذشته فکر میکردم، میدیدم که این سفر شادی زیادی برایم به ارمغان آورده و ذهنم را از فکر و خیال و نگرانی خالی کرده بود. احساس میکردم که بسیاری از پیشداوریهای قبلیام رنگ باختهاند و اضطراب اجتماعیام روبه کاهش است. راهکار سادهای مثل سفر گروهی با افراد غریبه، حال مرا به حدی بهتر کرد که در طول سالها تجربه نکرده بودم. مهربانی و صمیمیتی که افراد گروه به من داشتند، باعث آرامش خیالم شد.
خاورمیانه را در حالی ترک میکردم که میدانستم میتوانم از پس این زندگی بربیایم و اطمینان داشتم که با گذران وقت در کنار افرادی مثبت، تا حد زیادی درمان شدهام. تجربهی سفر گروهی فراتر از انتظارم بود و نیاز به برقراری رابطه با دیگر انسانها که در چنین سفری برایم مهیا شد، مرا به سفر انفرادی بیمیل کرد.