گردشبان (gardeshban.ir) : ساده و بیپیرایه است و رفتارهای تصنعی بیشتر بازیگران و هنرمندان را ندارد. راحت حرف میزند، راحت میخندد و راحت حتی خودش را در میان مصاحبه دست میاندازد. اردشیر رستمی، در طول مصاحبه به راحتی دارد نقش خودش را بازی میکند. بهشدت اهل سفر است؛ طوری که میگوید تا بیستوپنج سالگی، چهارپنجم ایران را زیر پا گذاشته و از نزدیک دیده است.
رستمی را پیش از اینکه با بازیگری بشناسیم، با کاریکاتورها، شعرها و نوشتههایش میشناختیم. جالب است بدانید که فرزندخوانده بهزاد فراهانی هم بوده و طبیعی است که رگههای بازیگری هم در او وجود داشته باشد. اما آن اتفاق بزرگ، با سریال « شهریار»، شاعر بلندآوازه ایرانی بود که افتاد. ظاهرا تیم سازنده سریال، احساس کرد که لحن، چهره و موقعیت این هنرمند، تشابه زیادی به جوانیهای شهریار دارد.
بعد از آن بود که او شهرت فوقالعادهای را تجربه کرد. هرچند به گفته خودش این اتفاق، سفرهایش را تحتتأثیر قرار داد، اما باعث نشد تا دست از ماجراجوییهای هنرمندانه بردارد. نگاه او به سفر و تأثیری که در زندگی هنری و غیرهنری هر کسی میتواند داشته باشد، جالب و خواندنی است.
در این عمری که از خدا گرفتهاید چقدر سفر رفتهاید؟
شما درنظر بگیرید که من از زمان کودکی و زمانی که به دنیا آمدم تا وقتی که 25 ساله شوم، شاید نزدیک به 80درصد ایران را سفر کرده و از نزدیک دیدهام.
چطور؟
بخشی از آن برای کار بوده و به اقتضای کارم به جاهای مختلف میرفتم و بخشی از آن هم بهدلیل شغل پدر بود. به هر حال راهی شهرهای مختلف میشد و ما هم باید همراه او میرفتیم اما بیشتر این سفرها حالت انتخابی داشته. یک دفعه مثلا فیلام یاد هندوستان میکرد و سر از شهرها و نقاط مختلف درمیآوردم؛ مثلا یکدفعه میرفتم زاهدان، یا بم یا... . اصلا حسی از درون، مرا وادار میکرد که بروم و جاهای مختلف را ببینم. از این منظر، من به همه اقوام کشورم مدیون هستم؛ به ترکها، عربها، بلوچها، کردها، گیلکها، لرها و.... چون همه این افراد به من چیزهای خوبی دادند تا بتوانم کارهای بهتری خلق کنم و زندگی بهتری داشته باشم.
این حجم از سفر، یعنی شما آدمی هستید که راحت جابهجا میشوید و برای سفر کردن، چندان سخت نمیگیرید؟
بله، دقیقا همینطور است. به راحتی دل به سفر میدهم.
اولین سفری که رفتید را یادتان هست؟ چه حسی داشتید؟
اولین سفر به بندرعباس بود. تصور کنید که یکدفعه از حوالی رود ارس، به بندرعباس بروید و جنوب کشور. من در سفر به بندرعباس درخت انبه دیدم؛ برای نخستینبار. نخستین عکسم را هم در این سفر انداختهام. البته من 2 وعده به بندرعباس رفتم؛ بار اول که شش ماهه بودم و بار دوم، وقتی که 12سال داشتم.
شما تا چند سالگی تبریز بودید؟
من در کل از دوازده سالگی تنها زندگی کردهام. خانوادهام در تبریز زندگی میکردند و من به تهران آمدم. به همین دلیل است که همهچیز برای من، معنای سفر میداد. مدتی ورامین بودم، زاهدان، بم ،کرمان، کردستان و... هم رفتم. بعدها هم که آکتور شدم، این جور سفرها حالت دعوتگونه پیدا میکرد و از جاهای مختلف دعوتم میکردند و میرفتم.
باید میرفتم و درباره کار و بازیگری و... بهصورت حرفهای صحبت میکردم. البته در همین احوالات هم دست از نگاه کردن، تماشا و کشف کردن برنمیداشتم. اینقدر نانها برایم پختهاند، اینقدر غذاها برایم درست کردهاند، اینقدر ماهیها برایم گرفتهاند که حد و حساب ندارد. اینقدر در کویرها و جنگلها در کنار مردم خوابیدهام که حد و حساب ندارد.
بهنظرتان سفر چه خوبیهایی دارد؟
اولین حسنی که سفر دارد، این است که انسانها را بزرگ میکند. انسانها را زیبا میکند. انسان را آزادیخواه میکند و تنوع انسانها،رنگها، ایدهها و... را به انسان نشان میدهد. برداشت من این است که کسی بدون سفر کردن، نمیتواند بزرگ شود و قدرت این کار را نخواهد داشت، مگر اینکه شما دنبال عرفانی خاص یا خطمشی بهخصوصی باشید که بخواهید آن را دنبال کنید. ولی سفرها هرقدر بیشتر شوند، انسانها به دمکراسی بزرگ بیشتر دست خواهند یافت یا به آن نزدیکتر خواهند شد.
این بزرگ شدن انسان و روح یعنی چه؟ میشود برایم بیشتر توضیح دهید؟
ببینید! شما با سفر کردن، داستانهای جدید میشنوید، حکایتهای جدید، شعرهای جدید و مثلهای جدید میشنوید و یاد میگیرید. رفتارهای دیگران را هم میبینید. با رنگها و پوستهای مختلفی آشنا میشوید؛ همچنین با آداب و سنن دیگران. و همه اینها باعث میشود تا شما به دیگری احترام بگذارید و دمکراسی یعنی چه؟ یعنی احترام به اندیشه دیگری.
یعنی این سعهصدری که نیاز داریم تا توسط آن اندیشه و حضور دیگری را بپذیریم، از این طریق بهدست میآید؟
بله. دمکراسی یعنی تحمل دیگری؛ کنار آمدن با دیگری،زیستن با دیگری که اندیشه دیگری دارد.
شما به واسطه سریال شهریار شهرت فوقالعادهای پیدا کردید. در واقع این سریال، زندگی شما را از حیث شهرت، به 2بخش قبل و بعد از خودش تقسیم کرد. قبل از بازی در این سریال، آیا سفرهای شما برنامهریزی شده بود؟
بخشی از سفرهای حرفهای و کاری که اینگونهاند و شما باید برنامهریزی کنید. اما نکته بسیار مهم در سفر، داشتن دل و اشتیاق سفر است. مقدمات دیگری مثل اینکه با چه وسیلهای برویم، کجا برویم، چطور برویم ،کجا بمانیم و...، اینها مراحل بعدی است. شما باید دل سفر داشته باشی، باید دل راهنوردی، صخرهنوردی، کوهنوردی و کویرنوردی داشته باشی. مهم این نیاز به سفر است، وگرنه باقی موارد قابل چشمپوشی است.
اینکه میگویید دل سفر داشته باشید برایم جالب است. البته کمی هم ابهام دارد. دل سفر داشتن دقیقا یعنی چه؟ یعنی اینکه آدم جسارت این را داشته باشد که از محل زندگیاش و از دایره امن خودش جدا شده و به جاهای جدیدی برود؟
نه، منظورم دیدن جهان است. شما وقتی که فردی دیگر را با زبانی دیگر در جایی دیگر میبینید، متوجه میشوید که چقدر اشتراکات زیادی با او دارید. در این صورت است که حتی از او میآموزی.
غذاهای مختلف یاد میگیری، زبان دیگری میآموزی، اصلا میبینی که داری با یک زبان میخندی و با یک چشم گریه میکنی. در سفر کردن است که شما متوجه میشوید چقدر اشتراکات زیادی دارید و اتفاقا اختلافات انسانها چقدر کم است.
همین امر باعث میشود تا اشتیاق دیدن افراد جدید در شما بیشتر و بیشتر شود. حتی اشتیاق تجربه یک ترانه جدید، زبان جدید، اثر هنری جدید، طبیعت جدید و... . اینها باعث می شود تا بهخودت چیزهای زیادی اضافه کنی. اگر هنرمند یا فعال اجتماعی و حقوقبشری باشید، بدون فهمیدن و درک نیاز، توانایی، درد، اشک و... دیگری، چطور میتوانید کاری برایش کنید؟
باید بروید و اینها را ببینید که بتوانید کاری برایشان بکنید. با یکجا نشستن که نمیشود نسخه یکسانی برای همه آدمها نوشت. نسخههای هر جایی باید منحصر و مفید برای خودش باشد. نسخهای که در اروپا تجویز میشود در کویر ما جواب نمیدهد، یا حتی معماری اینجا مناسب آن محیط، فرهنگ و جغرافیا نیست. یک شعر آفریقایی هست که میگوید: مسیونرها آمدند و به قبیله ما گفتند که دوست دارید دعا بخوانید؟ گفتیم دوست داریم یاد بگیریم. گفتند چشمهایتان را ببندید.
چشمها را که باز کردیم، کتاب مقدس در دستانمان بود ولی زمینهایمان از دست رفته بود. باید بدانید چه بلایی سر آفریقا آمده است. یا اینکه شما باید بدانید مثلا چرا بیشتر اعراب با احمد ابومطر دشمنی دارند.
او میگوید اعراب در همهچیز با هم اختلافنظر دارند الا اینکه امکلثوم خوب میخواند. یا میگوید: مردم توبه کنید، خداوند گناهکار را میبخشد، آب را به ماست تبدیل میکند، ابلیس را میبخشد اما سران کشورهای عربی بدانند که بخشوده نمیشوند. من اینها را باید بشناسم که بتوانم هنر خلق کنم و اثرگذار باشم. من باید پای حرفها، لبخندها،ترانهها ، غذاها و سفرههای دیگری بنشینم تا بدانم چطور از او میزبانی کنم. در کل، انسان با دیدن جهان زیباتر میشود.
فرض صحبتهای شما این است که یک هنرمند باید دغدغه هم داشته باشد؛ و الا ما هنرمندانی هم داریم که کلا مقلد و تکنیسین هستند و برایشان فلسفه، نگرش و چرایی کارهایی که میکنند چندان مطرح نیست...
البته برای اجرای اثر هنری، هم به تکنیک و هم به محتوا نیاز داریم؛ وگرنه هر کدام بدون دیگری ناقص است.
منظورم بیشتر دغدغههای اجتماعی است...
این بستگی به طبقات اجتماعی دارد. کسی که در خانواده مرفه به دنیا آمده باشد، به سختی میتواند کارهایش را عمومی کند. حالا در این میانه یکی مثل صادق هدایت استثناست. نیچه میگوید: برای زندگی با مردم، نه باید چندان بالا باشی و نه چندان پایین، باید در میانه زیست کنی. مارکز میگوید: هیچکس حق از بالا نگاه کردن به پایین را ندارد، مگر اینکه بخواهد دست کسی را گرفته و او را بالا بکشد. رومن رولان میگوید: اگر هنر و انسانیت نمیتوانند کنار هم زندگی کنند، بگذار هنر بمیرد.
شما که میگویید همهجای ایران را دیدهاید، با چه زبانهایی از اقوام ایرانی آشنا هستید؟
همه را کموبیش میفهمام؛ کردی، گیلکی، عربی، لری و... . البته سلیس نمیتوانم صحبت کنم.
دانستن زبان قومیتهای مختلف، آیا باعث میشود که به راحتی وارد فرهنگ و سبک زندگی آنها بشوید؟
مهمتر از آن، لذتبخش بودن این کار است. میفهمی که کلمات چقدر زیبا هستند. این لذتها و دانستهها به شما افزوده میشود. طبیعی است وقتی چنین چیزهایی ببینید لذتهایتان هم فراوان میشود.
سفرهای خارجه شما به کجاها بوده؟
اولین سفرها را به عراق، ترکیه و افغانستان رفتم. نخستینبار به عراق رفتم. جنبه کاری داشت. نقاشی ورودی موزه ملامصطفی بارزانی کار من است و به این منظور آنجا رفته بودم. مدتی هم مشاورههایی به دولت خودمختار کردستان میدادم.
آن موقع تصورات عجیب و غریبی از خارج کشور نداشتید؟
نرودا میگوید: من فقط پوسته زمین را میشناسم و میدانم که بینامم. ما انسانها تفاوتی با هم نداریم. کل کرهخاکی ما در کهکشانها، یک اتم هم نیست. شمال و جنوب و شرق و غربی وجود ندارد و همهاش ساخته ماست. آنها هم انسانهایی چون ما بودند.
چنین نگاهی، نتیجه سفرهای شماست؟
بله. مگر سعدی نمیسراید که بنیآدم اعضای یک پیکرند؟ یا مولانا نمیسراید که « ای بسا هندو و ترک همزبان/ ای بسا دو ترک چون بیگانگان»؟ در کل، مرزی وجود ندارد و من اعتقادی به این مرزها ندارم.
اگر سفرهای شما را از زندگیتان حذف کنند، چه چیزی از شما باقی میماند؟
شاید 5درصد چیزی که الان هستم، باشم. 95درصد من سفرهای من و دیدن انسانها و دیدههای من در این سفرهاست. البته یک نکته دیگر را هم بگویم، مطالعه هم نوعی سفر است، فقط اینکه در جریان این سفر جابهجایی خاصی اتفاق نمیافتد. شما بدون بلیت، ویزا، گذرنامه و... میتوانید کتابی درباره اعراب، یونانیها، ژاپنیها و... بخوانید و به دل جنگلها، کویرها، کوهها،دریاها و انسانهای دیگر سفر کنید. شعرهای حافظ سفرهایش از این دست است؛ چیزی شبیه همان سیر انفس. من الان نسبت بهخود یونانیها میتوانم درباره شعر یونانی بیشتر از خودشان یاد بدهم؛ چراکه خیلی از آنها بیشتر خواندهام؛ «ای بسا هندو و ترک همزبان/ای بسا دو ترک چون بیگانگان.»
تا حالا به این فکر افتادهاید که سفرهایتان را در قالب سفرنامه مکتوب کنید؟
نه هنوز. البته نکتههای مربوط به آنها را در خاطراتم مینویسم و در طرحهایم مورد استفاده قرارمیدهم؛ مثلا مینویسم مهران دهبزرگی 10ساله از شیراز، گفت که عمو! حرف مرد نباید یکی باشد؛ چون اگر فهمید اشتباه است باید پس بگیرد. با ذکر مستندهای آن مینویسم تا داشته باشم. این نکتهها در کتابهای من نیز موجودند اما پراکنده است.
شما سفرنامه هم میخوانید؟
نه چندان. ولی اگر بخواهم به جایی بروم اطلاعات کسب میکنم. حتی چیزهایی که آنجا پیدا نمیشود را با خودم میبرم، ولی نه همهچیز را. معتقدم که باید جریان مالی هم در آنجا وجود داشته باشد و باید حق معنوی و مادی مقصد را هم بپردازیم و بخشی از خریدهایمان را در آنجا انجام بدهیم.
اهل سفرهای آزاد و رها و بدون برنامهریزی شده هم هستید؟
در جوانیام خیلی این کار را میکردم. الان یک دختر سهساله دارم که اجازه چنین کاری را به من نمیدهد! آخرین سفر از این دست را به بم رفتم. اصلا نمیدانم برای چه رفتم. این سفر هنوز هم تمام نشده است. یک کتاب، یک مجله و ناهار خریدم، اتفاقی هم برایم افتاد و برگشتم. این سفر هنوز هم با من است.
در این سنوسال، چه چیزی حالتان را خوب میکند؟
سفر و خانواده. شده است که نیمهشب به چهره خانوادهام نگاه کنم و بگویم که برویم به سفر؟
اولین حسنی که سفر دارد این است که انسانها را بزرگ میکند. انسان را زیبا میکند. انسان را آزادیخواه میکند و تنوع انسانها،رنگها، ایدهها و... را به انسان نشان میدهد
طرحها و سفرهای من
از نکتههایی که در سفر آموختهام،100درصد استفاده میبرم. من در کویر خانوادهای را دیدم که واقعا فقیر بودند و جز مرغ و خروسی، چیزی نداشتند. میخواستند یکی از آنها را برایم سر ببرند. در نتیجه طرحی زدم که در آن زن و مردی در کویر، به جای نان، آفتاب بالای سرشان را پاره کرده و تعارف میکنند. در طرح دیگری مادری را تصویر کردم که دیگ را روی خورشید گذاشته. در کردستان که بودم، میزبان من زودتر از طلوع آفتاب بیدار شده و دیگ را بار گذاشت تا برایم ناهار درست کند. در نتیجه من در طرحهایم، دیگش را روی خورشید گذاشتم یا کشاورزی را طراحی کردم که گندمها را نوازش میکرد و وقتی به آنها آب میداد میگریست؛ پس به جای داس، بهدست او شانه دادم تا گندمها را شانه کند.
ایتالیا را از دست ندهید
اینکه بخواهم پیشنهاد نخستین سفر خارجه یا حتی داخله بدهم کمی سخت است؛ چرا که معتقدم این امر و پیشنهاد خیلی خصوصی و شخصی است. انسانها با سبک زندگیشان تعیین میکنند که پاسخ این سؤال چه میتواند باشد. هر جایی که دلشان خواست میتوانند سفر کنند. میتوانند بر خلاف جریان حرکت کنند، اگر جنوب هستند به کشوری در شمال بروند و اگر شرق هستند، به کشوری در غرب. ولی در کل، حتما پیشنهاد میکنم که رم و ایتالیا را ببینند. در داخل هم من خودم کویر، بم، چابهار و حوالی آن را خیلی دوست دارم. حتی فقر موجود در این مناطق را هم دوست دارم؛ فقری که نوعی مظلومیت در دل آن پنهان است.
شهریار، سفرهایم را سختتر کرد
بعد از سریال شهریار، سفر رفتن من تحتالشعاع این مجموعه قرارگرفت. البته باعث این هم شد که بهخاطر همین سریال مرا دعوت کنند. مدتها گذشت تا دیگر بهخاطر خودم مرا دعوت کنند، نه بهخاطر سریال شهریار. البته وقتهایی هم که مردم مرا میشناختند خودم لحظههایی را برای خودم ایجاد میکردم تا به جایی مثل جنگل و کوه بروم که کسی نباشد تا خلوتی داشته باشم. هرچند که گاهی هم نمیشد کاری کرد. هنوز هم من با شهرت ناشی از سریال شهریار دستوپنجه نرممی کنم؛ مثلا کسی مرا در خیابان میبیند و میگوید که پدر مریضاش دوست دارد مرا ببیند، من هم با او به بیمارستان میروم و برای پدرش شعر میخوانم. یا پدری در خیابان، میخواست مرا بزند که چرا با آن دختری که برگشت، ازدواج نکردم!