گردشبان (gardeshban.ir) : اینکه دو واژه مشترک «دِی» و «Day» در مبادی و مبانی واژگان هندو_اروپایی دو زبان پارسی و انگلیسی _به عینه_ با آوای مشترک و معنای یگانه وجود دارد چیزی غریب و دور از ذهن نیست که میتوانند فامیل و هم خون و خانواده و خانمان باشند.
دیماه، نخستینماه از فصل زمستان در تقویم ایرانی و اقلیم پارسیزبان و پارسینشین است، از آنجایی آغاز میشود که شب قبل اولین روزش را ایرانشهریان به انتطار غلبه نور بر ظلمت، روز بر شب، روشنا بر تاری و تاریکی، بیدار میمانند و چشمبه راه تا خورشید و مهر بر دیو تاریکی و جهی غلبه کند. این همان « یلدا» ست که جایگاهی خاص در فرهنگ ایرانزمین دارد.
فردای شبِ یلدا، اولین ماه زمستان تقویم ایرانی شروع میشود و «دی» ماه نام دارد که در لغت با کلمه و واژه Day در زبان انگلیسی همریشه و هممعنی و همتبار است و از دوران ماقبل مهاجرت هندواروپاییان به یادگار مانده. در آن دوران هندواروپاییان در دو جهت یکی به غرب که بعدها اروپاییان را شاکله شد و دیگری به جنوب که به دسته هندوایرانی شهره است و دو اقلیم هند و ایرانزمین ( ایرانوئیج) را تشکیل داد، مهاجرت کردند. از این رو ریشههای زبانی مشترک را با خود به ارمغان بردند.
در این میان «Day» به معنای "روز" از منظر معنا و از نقطه کارکرد فرمی_ لغوی چنان جایگاه مستحکم و پایداری در این دو فرهنگ مشترک دارد که به مثال تمام ایام و روزان هفته در زبان انگلیسی Monday_ و _Sunday_ که زیرمجموعهای از زبان در زبانهای هندواروپایی است به پسوند میآید. دیماه نیز ماه پیروزی روز و بازگشت ققنوسوار روز از نبرد با شب و ظلمت، همانا «روزماه» یا «ماهروز» است.
نباید فراموش کرد که آیین پارسیزبانان و بهویژه ایرانشهریان از دیرباز، سرشار و سرریز از گونهگونه جشنها و سورها بود ضمن آنکه ماهها و روزهای آن به نام و یاد ایزدان، امشاسپندان و... نامگذاری میشدند. هر ماه با نام و یاد یک بزرگایزد (اَمِشاسِپند) و هر روز و هر ماه دارای یک خداوندگار نگاهبان همنشین بود و به نام و یاد آنها جشن و سرور برپا میشد. تیرگان (به یاد و نام تیر آرش کمانگیر و جشن آبپاشان در عطش تابستان) و مهرگان، سده، یلدا و اردیبهشتگان و امردادگان و زایش اشو_زرتشت و سور و سوزّ چهارشنبهسوری و گاهنبارها... و بالاخره نوروز را در میان این جشنها داریم.
در این میان تقویم ایرانی که شهره و نامی به نام تقویمِ جلالی است، دستکار بزرگ دانشمند و اندیشهگر ایرانی «حکیم عمرخیامِ نشابوری» است.
اما درخصوص چرایی گفتن و نوشتن این بدیهی و نمایش آن به دیدگان خاص و اخص خوانندگان باید گفت: مگر این نیست که خیام را به دونیا و عهد دونیا و چگونگی و چند و چون و وفا و عهد و سر و رمز و رازش، استواری و استقامتی و خاطرجمعی نیست؟ مگر نه آن است او که از سلاله اپیکوریان بر دونیا و غایتش و رنج همواره و بار مدام دونیایش گله است و بیاعتنا؟ پس از چه رو است که او همچون اسلاف فکری خود و نحلههایی همچون آنان_ اپیکوریان_ و همچون حتا خَلَفِ نامدارِ «شرباورش بر بنیاد هستی: شوپنهاور» دست به برنامهریزی و گاهنگاری برای روزها و ایامی و سالیان میزند و چنان تقویمی برمیکشد از همیان و انبان سرشار از دانش خود که هنوز و هنوز از کمخطاترین تقاویم تمام ملل و اقوام و اقالیم است؟
اگر بر دنیا و عهدش، وفایی نیست؟ اگر دنیا و هست و نیستاش بر بیهوده و بیسوده قرار است، اگر همه بیقراری است؟ پس از چه هست و از چیست که خیام همچون شوپنهاور و یا برخلاف بهتر است بگویم: از چه رو است که شوپنهاور همچون خیام، روی به ابراز و اظهار دستور و آیین برای چگونه بهتر زیستن زدند؟
آیا غیر از آن است که این دو و هرآنکس که حتی همچون اینان زندگی را معنا دارند، دم را و حال را و کنون را غنیمت میدارند و میشمارند و سراسر و یکسره بودن _ بر فرض_ هستی و زندگی را لایق آن نمیدانند که خوش نبود و بر حال و در حال و سرحال نبود. پس حالا که هستیم حتی به ناچار پس بهتر است که به بهترین اماکن و وجه و نحو ممکن "هست باشیم".
و تمام اینها برای این نوشته شد که این سئوال مطرح شود که چرا سرآغاز تقویم جلالیِ حکیمِ نشابور، « نوروز » است؟ چرا همچون دیگر همخویشان ما در اقوام هندی _ اروپایی و دیگر ریشههایی چون چینی و اقوام مایا و آزتک و اینکا و غیره، در جایی و زمانی دیگر از سال واقع نشده است این سرآغازِ سال؟ والایی نوروز از چیست و بر چیست؟
بیمقدمهچینی و بسترسازی برای پاسخ به این پرسش والا، سر راست پاسخ را میآورم_که به کفایت اطناب و کشدار شد برای رسیدن به اینجا که "نوروز، برترین روز و بهترین روز در میان تمام روزها است از آن رو که در بهترین زمان در بهترین مکان رخ مینماید"
تقویم چینی سال را در میانه زمستان شروع میکند و تقویم میلادی نیز چنین است. تقویم قمری دور به دور دوران دارد اما نوروز با تولد زمین در بهترین زمان آغاز میشود.
ایرانی و ایرانشهر سال را از جایی شروع میکند که به حتم باید پایان یافته باشد. از "سالِ نو" وقتی سخن میگوییم به حتم واضح است که سالی کهنه در پشت سر داشته که سال نوین شده است. سال نویی آنگاه معناپذیر است که آن کهنگی و آن سیر از نوپایی تا جوانی و میانسالی و پیری و فتور و مرگ (بهار، تابستان، پاییز, زمستان) بر سال حادث شده باشد. ازین رو است که پارسیان و ایرانیان از همان گاه و هنگام که دیگر اقوام و ملل سال را نو میکنند، به چشم به راهی این عروس یکدانه و یگانه و یکه، بستر و سفره گسترانده، مهرش به جا میآورند؛ آب بر راه میزنند و آبادانی برپا میکنند، به آتور و در آذر نور و گرما میافروزند و به چله مینشینند به چشم به راهی؛ "دی"شب را به روز میرسانند به امید غلبه نور به ظلمت، سورِ سوز آتش برپا میکنند و درخت مینشانند برجای دار و تبر و تیر و تخته تا برسد آن روزی که "روزِ روز" است؛ روزِ روزها یا همان Day Day که از آن یاد میشود.
نوروز آن نماد زندگی دوباره است که برخلاف تعبیر مستعمل "روز از نو، روزی از نو"، مزه و طعم تکرار و کهنگی و ملال را ندارد. اگرچه هزاران سال تکرار شود و دَوَران را میرساند اما دور و دوران آن دورانی باطل و به تعبیر "تسلسل بیهوده" نیست، که هر و دور و دورانی از آمدن مکرر نوروز، دوری پویا است که از نقطه آغاز که بر پایان منطبق است. در این دایره مینایی بالاتر و فراتر رفته از دو نقطه منطبق قبل رفته و در دور بعد که همانا سال بعد و سپسین و سال نویی است، دوری پویا را نوید میدهد. نوید نوروز _ این روزِ بهین و کهین_، نوید به امید امیدواران است به فرخندگی و خجستگی که شاید و باید و بایسته و شایسته است که این امید باشد، تا زندگی باشد. تا هستی باشد. تا هرآنچه هست، بر هستندهها به نیکی هست شود و هرآنچه نیست به بدی، همان به که نیست باشد و بماند. و آن هستنده برتر که این امید را دارد، نوروز را بر میکشد از میان تمام سرورها و فرخندهگی ها و جشنها. چرا که نوروز برترین امید بر آن هستنده برتر _انسان_ است. که تا انسان هست، انسانی هست و انسانیت در تولدی دوباره و همواره و هماره خواهد بود.
ناز راز است، نازِ نو با ناز روز
ناز نور و ناز نو با ساز و سوز
سور و سات جمعیت در پای او
ناز ناز است، ناز رسم و ناز رو
اینچنین است رمز و راز نوروز