مسئول کارگاه حصیربافی پیش و پَنگاش در روستای گُلَکی از توابع تنگستان اهرم در خصوص آغاز به کار و یادگیری خود به ایسنا میگوید: «از بچگی کنار مادرم بافت داری را یاد گرفتم و در ۱۲ سالگی یک بافنده ماهر بودم. تابستان سالی که کلاس پنجم ابتدایی بودم، با خواهرم بافت گبه را آغاز کرده و با برپا کردن دار برای خودمان اشتغال ایجاد کرده و درآمد داشتیم. خانهی ما روستای تنگ فاریاب بود، آن روزها با این کار پول توجیبی خودمان را تامین میکردیم.»
دختر بزرگ خانه بودم
میپرسم چطور رسیدی به حصیر؛ قصه چه بود؟ و هاجر قصهاش را اینگونه تعریف میکند: «ما هشت خواهر و برادر بودیم. یک خواهرم فوت کرد و ماندیم هفت تا. سال ۱۳۷۶ پدر و خواهرم را در یک تصادف از دست دادم. همان خواهرم که با من کار میکرد...
من دختر بزرگ خانه بودم و شش بچه کوچکتر زیر دستم بودند. مدرسه و تحصیل را ترک کردم و به جای مادرم نشستم و مادرم هم شد پدر خانواده و کارهای بیرون را انجام میداد. ما باغ داشتیم و کار دامداری و زمینهای شخمنزده مزرعه...
در ۱۵ سالگی یعنی سال ۷۹ ازدواج کردم و در اواخر سال ۸۰ هم اولین فرزندم متولد شد. پس از ۱ سال و نیم از پشتکوه به دشتستان آمدیم و در روستای گزبلند ساکن شدیم. همسرم در یک شرکت کار میکرد و خودم هم کارهای صنایع دستی و بافت گلیم انجام میدادم و در روستاهای اطراف برازجان استارت کار آموزشی را زدم. این تقریبا سال ۸۲ یعنی دو یا سه سال بعد از ازدواجم بود. سه چهار سالی برای خودم بافتم و کار کردم و به تدریج که با آن محیط و روستاهای اطراف آشنا شدم، همسران کارکنان شرکت که به خانه میآمدند و کارهای مرا میدیدند شوق و ذوق زیادی داشتند. آنها هیچ کدام بافت گلیم را از نزدیک ندیده بودند.»
فرصت را غنیمت شمردم
نوشادی عنوان میکند: «آن زمان خودم از چوپانها پشم میگرفتم و آن را میریسیدم، بعد میشستم و رنگ میکردم، و گلیم میبافتم... حتی گلیمی که در ۱۷ سالگی تمام کردم را در خانه دارم که آن را در همان شرکت بافتم. در مدرسه دخترانه حلیمه در خوشاب آموزش بافت گلیم برگزار کردم.
بعدها در یکی از روستاها بیش از ۲۰ نفر گفتند دوست داریم گلیمبافی یاد بگیریم که ما از دو سه نفر شروع کردیم و اینها کنار هم نشستند و کار کردند. و موفق شدیم در آنجا به ۲۴ نفر بافت گلیم را آموزش دهیم که این مربوط به دورهی مقدماتی بود؛ ۱۲ نفر عقبنشینی کردند، یعنی مقدماتی را یاد گرفته و بافتند ولی ادامه ندادند. با این حال ۱۲ نفر دیگر بافت را ادامه داده و در حال حاضر برای من کار میکنند.
کارم در آنجا به همین شیوه ادامه داشت تا اینکه سه سال پیش اسم من جز مربیان صنایع دستی بود و برای آموزش به شهرهای شبانکاره و دهداران میرفتم. یک مربی حصیر هم برای آموزش حصیربافی به آنجا میآمد که با هم به آنجا میرفتیم و من هم فرصت را غنیمت شمردم و گفتم از این زمان فراغت –طول مسیر و همراهی با مربی- استفاده کرده و چیزی یاد بگیرم. روزانه شاید نیم ساعت در فاصله بین شهر آبپخش تا شبانکاره با هم بودیم و در این فرصت، او میبافت و من از روی دستش فیلم میگرفتم، من فقط حرکت دست و بافتنش را نگاه میکردم و فیلم میگرفتم. برگهای تر درخت خرما را از سر کلاسش برمیداشتم و برای خودم کار و تمرین میکردم. از سوی میراث فرهنگی این مجوز را به من دادند که استاد گلیم و شاگرد حصیر باشم و الان هم در هر دو رشته کار میکنم.»
او ادامه میدهد: «ماه رمضان بود و من صبح برای آموزش به روستای گزبلند میرفتم و عصر به دهداران؛ شب هم به خانه میآمدم و شروع میکردم به کار کردن... پسرم میگفت چرا اینقدر خودت را مشغول میکنی؟ می خواهی با حصیر چه کنی؟ ولی به آن علاقه داشتم و الان هم حاضر نیستم جای آن را با گلیم عوض کنم. رشدی که در کار حصیربافی داشتم را مدیون کمک و تایید خانم ارغوان مهدیزاده، سرپرست سابق میراث فرهنگی و خانم بصری، کارشناس آموزش صنایع دستی میراث فرهنگی هستم.»
همزمان شاگرد و استاد بودم
این صنعتگر و کارآفرین میگوید: «من همزمان شاگرد و استاد بودم. در واقع شاگرد مسیر بودم! یک سینی بزرگ زیبا در ماشین بافتم و در کلاس استاد «زینت ظهیرنیا» که از دزفول برای آموزش و رشد و توسعه حصیربافی آمده بود شرکت کردم. خانم ظهیرنیا، هنرمند و صنعتگر خوزستانی است که در خوزستان حرف اول را در بافت حصیری میزند. سر کلاس ایشان فقط اساتید شرکت داشتند و من هم با تشویق و دلگرمی و حمایتی که از من شد کارهای چهارگوش را یاد گرفتم، سه گوش را یاد گرفتم و هر مدل و فنی بود را یادداشت و تمرین کردم.»
آموزش ترکهبافی زیر نظر استاد یانگ!
وی اضافه میکند: «دو ماه بعد از کلاس ده روزه خانم ظهیرنیا، استاد یانگ از چین برای آموزش ترکهبافی به ایران آمد. کلاسها ابتدا در شمال برگزار شد و حدود ۷ یا ۸ استاد از شمال کشور شرکت کردند و بعد ۷ نفر استاد از بوشهر و ۷ نفر هم از قشم. به بوشهر که آمد ۵ روز اینجا بود.»
*پس از شاگردی در مسیر رسیدی به آموزش تحت نظر استاد یانگِ چینی؟
«شاید باورتان نشود در آن زمان من تازه سه ماه بود که حصیر را یاد گرفته بودم و با سه ماه سابقه به جای استاد پنج ساله سر کلاس ترکهبافی نشستم و یک گهواره و چندین کار دیگر را درست کرده و شاگرد اول حوزهی جنوب کشور شدم. یعنی افرادی که از ۷ استان دیگر شرکت کرده بودند همه بیش از پنج سال سابقه کار و فعالیت داشتند.»
کسب مقام اول جنوب کشور در ترکهبافی
هاجر نوشادی در شرح جزئیات کلاس ترکهبافی میگوید: «استاد از تهران به بوشهر آمد و آموزش داد و من در بوشهر شاگرد اول آن استاد شدم و بعد همراه استاد به قشم رفتم. در قشم ۷-۸ استان دیگر هم دعوت بودند و آنجا هم به هنرجوها آموزش میداد و من از آموزشها بهرهمند شدم. بعد از اینکه به قشم رفتم و به بوشهر برگشتم یک مسابقه ترتیب دادند و گفتند کسانی که نزد استاد چیزی یاد گرفتهاند الان آن کار را با مواد اولیه خودمان -داخلی و بومی- اجرا کنند و به شخص برنده پنج میلیون تومان جایزه نقدی و یک سفر چین اهدا خواهد شد که من با درست کردن یک گهواره و کیف برنده این مسابقه شدم و به عنوان نفر اول حوزه جنوب کشور معرفی شدم.
برای ساخت این دو کار سعی کردم از مواد اولیه داخل کشور و بومی استفاده کنم که برگ درخت نخل را کوبیده و تاب دادم و بعد آن را رنگ کرده -با استفاده از ۴ رنگ- و به شکل زیر و رو ترکیب کردم. بعد هر رنگ را با طرح سفید به شکل مخلوط کار کردم. چهار روز طول کشید تا این کار را قشنگ و با سلیقه درست کردم، خیلی لذتبخش بود چون شور و شوق زیادی برای آن داشتم و زمانی که نفر اول شدم هم حس بسیار خوبی داشتم البته جایزه را به من ندادند و مدرک آموزشم نیز در واحد صنایع دستی میراث فرهنگی گم شد!»
امرار معاش با ساخت جعبه جواهر
این بانوی کارآفرین اظهار میکند: «کلاسهای قشم از صبح تا ۴ بعدازظهر ادامه مییافت، ضمن اینکه تمام شاگردهای استاد یانگ هر کدام صاحب یک هنری بودند. بعد از ساعت چهار و تعطیلی کلاسها نزدشان میرفتم و تمام هنرهایی که اساتید بقیه استانها داشتند را از آنها یاد میگرفتم. آنها به دیده سرگرمی و تفریح به این موضوع نگاه میکردند که ما اگر همان هنر خودمان را انجام بدهیم خیلی کار است.
برای مثال من یکی از این هنرها را به دختر خانمی آموزش دادهام که وضعیت مالی ضعیفی دارد و تنها راه درآمدش همین است. یا ساخت جعبه جواهر ظریفی که فقط به آن دختر یاد دادهام و با آن امرار معاش میکند.»
دلم میخواهد همه شاغل شوند
نوشادی توضیح میدهد: «چون صاحب چندین هنر هستم دلم میخواهد به افراد آموزش بدهم و آنها را پای هنر بگذارم تا همه شاغل شوند، برای همین کمک خواستم و سعی کردم به کارآفرینی و ایجاد شغل بپردازم.»
سال ۱۳۹۵ آمدن استاد یانگ به ایران و آموزشهای ایشان بسیار خوب بود به این خاطر که حصیر و بافتها و صنایع دستی را متحول کرد و جرقهای برای ما بود. او از کارهای حصیری ایران چیزی ندیده بود و وقتی به اینجا آمد با دوربین عکس میگرفت و ما کارهای ترکهای که با خود آورده بود را دیدیم. چون هنرها و تکنیکهای زیادی آموزش میداد فرصتی برای انجام کارهای عملی نبود، من روزانه از تمام ساعتهای کلاس فیلم تهیه میکردم و هنوز هم فیلمهایش را در کامپیوترم دارم. همچنین چون نفر اول شدم ۶ گیگابایت فیلم آموزشی از کارگاهها و فرآیند تولید انبوه که در چین داشتند را به من داد.
از آن زمان هنوز هم خیلی از فیلمها خام گذاشته و من وقت نکردهام آنها را به ۱۰ نفر آموزش بدهم تا بنشینند و کار کنند. من یک گهواره با ایده جدید و بافت گلیم کار کردهام که بافت ترکه آن از طریق جاروی نخل انجام شده است. ترکهبافی چینی نیز با مُروار که یک نوع چوب ترکهای است انجام میشود.»
هنرم را رایگان آموزش میدهم
مسئول کارگاه حصیربافی پیش و پَنگاش با روایت روزهای پس از آموزش به ایسنا گفت: «پس از رفتن استاد و اخذ مدرک بینالمللی، روزبهروز با استفاده از فیلمهای آموزشی سطح کار خودم را ارتقاء دادم. از قشم که برگشتم به مدت یکی دو ماه کار کردم و بعد نمونهای از یک نوع بشقاب یا پیشدستی زیبا میساختم که از برخی ادارات هم سفارش گرفتم و برایشان کار کردم.
هر کسی که مخاطبم میشد صحبت میکردم و توضیح میدادم که من هنرم را به طور رایگان آموزش میدهم و مواد اولیه برایتان میآورم و خودم آموزش داده و دستمزد هم میدهم. در همان گیرودار با یک خانواده آشنا شدم و صمیمی شدیم. همسایههای آن خانواده هم دختر مجرد داشتند، من شب یا روز، هر موقع وقتم آزاد بود میرفتم و هر چهار نفرشان در خانه یکی از آنها جمع شده و به آنها آموزش میدادم. صبح که میرفتم یک کیک و آبمیوه به جای نهار یا شام با خودم میبردم. اکثر مواقع خودم بافت میزدم و آنها هم کنارم کار میکردند. الان آنها بافنده محصولات باکیفیت و درجه یک استادی من هستند که به اروپا و کشورهای خارجی صادر میشود.
آنها به کمکم آمدند و پس از این چهار نفر، ۶ نفر دیگر را هم آموزش دادم ولی دیدم اصلا جوابگو نیست. حتی رنگهای ما هم با بقیه فرق میکند چون خودم رنگرزی میکنم. الان با چندین نهاد و ارگان از جمله میراث فرهنگی و جهاد دانشگاهی در بوشهر، اهرم و دلوار کار میکنم به این خاطر که آرزو دارم ده نفر را آموزش بدهم تا بتوانند کار کنند. من نمیخواهم این هنر و مهارت را برای خودم نگه دارم، بسیاری هستند که طرحهای مختلفی دارند امّا حتی حاضر به ارائه و یا آموزش دادن آن نیستند.»
چرا به دیگران کمک نکنم؟
این بانوی کارآفرین و پرتلاش میگوید: «عقیده من این است که باید همه چیز عمومی باشد و میخواهم همینطور باشد که خودجوش به افراد آموزش بدهم تا حتی تا سطح مربی برسند و در هر منطقه یکی از محصولات را پوشش دهند. کار باید تقسیم شود و وقتی من بازاریابی و جذب مشتری خوبی انجام میدهم چرا انحصاری برای خودم باشد و به دیگران کمک نکنم؟»
نوشادی اضافه میکند: «به کسانی که بدانم کارشان به تولید میرسد و در انجام سفارشهایم به من کمک میکنند و همچنین از این راه بتوانند درامدی برای خودشان داشته باشد رایگان آموزش میدهم. در حال حاضر از گروههایی که آموزش میدهم استقبال خیلی زیادی شده ولی بسیاری در مرکز استان درخواست آموزش دارند ولی برای پول و بدون هدف اشتغال است اما من گفتم تنها در روستاها آموزش دارم چون فقط به کسانی آموزش میدهم که بخواهند کار کنند و از این هنر نان بخورند، زیرا علاوه بر اینکه در این دنیا دارم زندگی میکنم به فکر باقیات صالحات خودم هم هستم و اگر بتوانیم وسیلهای باشیم از طرف خدا برای کمک به افرادی که نیاز دارند توانستهایم رسالت انسانیت خود را انجام دهیم و اجر دنیا و آخرت را نصیب خود کردهایم.»
حمایت خوبی از صنعتگران میشود
وی در توضیح حمایتها در مسیر کارش عنوان میکند: «در جریان کار توانستم از صندوق کارآفرینی وام بگیرم و خوشبختانه به من کمک شد و با همکاری و حمایت نهادهای مرتبط و معاونت صنایع دستی توانستم به راحتی از تسهیلات استفاده کنم. خوشبختانه در حوزه صنایع دستی حمایت خوبی از صنعتگران میشود و برای اتصال به بازار و فروش محصولات هم کمکهای خوبی دارند.»
در کارگاه این زن توانمند ۳۰ نفر مشغول به کار هستند و ۱۵۰ بافنده نیز در منزل و دیگر نقاط مختلف دارد که نزدیک به ۱۸۰ نفر هستند و همگی تحت آموزش او بودهاند. این صنعتگر در این باره میگوید: «در شهر کلمه تعدادی جمع شدند که اول قرار بود ۱۵ نفر باشند، بعد این تعداد به ۳۰ نفر رسید و در مغازهای دور هم جمع شده و آنجا به آنها آموزش داده میشود تا کار کنند. ده جلسه در یک ماه آموزش انجام میشود مثل گروه جهادی که هنرآموزان بعد در خانههای خودشان کار میکنند. در شهرها و روستاهای دیگر مانند بوشهر، اهرم، دویره، انبارک، رودفاریاب، بندرریگ و... نیز به همین شکل. در واقع مهم شبکهبندی و رعایت این ساختار مشاغل خانگی بوده که پیادهسازی شده است.»
غرفه من قبل از پایان موعد خالی میشود
هاجربانو در خصوص تکنیک و مهارت بافندگیاش عنوان میکند: «چون قبلاً گلیم کار کرده بودم ترکیب رنگی را میدانم که باید رنگ سرد و گرم کنار هم باشد. اگر دو رنگ سرد کنار هم باشد، کار بیروح میشود و وقتی سرد و گرم با هم ترکیبی کار شود نظر بیننده را به خود جلب میکند. به دلیل سختگیریها و حساسیتی که در مواد اولیه، نوع بافت و رنگها داریم الحمدلله کارها زود به فروش میرسند. به همین خاطر نیز اکثر مواقع که به نمایشگاه تهران میروم، غرفه من دو روز قبل از پایان موعد خالی میشود و برمیگردم خانه...»
*عمده محصولات شما چیست؟ از مشخصات ویژهی کارهایتان بگویید.
«سفرههای درست شده با برگ نخل که درجه یک و با کیفیت عالی ساخته شدهاند که با بافت ریز و درشت وجود دارد. البته محصولاتی که صادر میشود باید به لحاظ رنگبندی و نوع بافت شرایط خاص خود را داشته باشد. در کشورهای عربی مانند عمان و قطر رنگهای گرم و کلاً محصولات رنگی را بیشتر میپسندند و کشورهای اروپایی محصولات ساده و رنگهای سفید و روشن.»
*کار کردن با نهادهایی چون جهاد دانشگاهی چه مزایایی دارد و چه پیشنهادی برای پیشبرد بهتر کارها دارید؟
«خوبی این کار کمک به فعالان حوزه کارآفرینی است و چون هدف من این بوده که ایجاد شغل کنم و در واقع زمینه مهارتآموزی برای افراد فاقد شغل و درآمد فراهم شود از روند کار رضایت دارم. فکر خودم از زمانی که وارد صنایع دستی شدم همین بوده که به زنان سرپرست خانوار آموزش بدهم. در روستاهای اطراف از سوی بسیج خانوادههای ضعیف را شناسایی کرده و پس از اینکه تعدادشان به ۱۰ تا میرسید به آنان آموزش میدادم که در ادامه با جهاد دانشگاهی بوشهر شروع به همکاری کردم و در حال حاضر در همه جای استان آموزش دارم.
قبلا همین طرح را من ارائه کرده بودم تا جایی برایمان فراهم کنند. در حوزه کاری خودم درخواستی که از نهادها دارم این است که نگذارند کم بیاورم. من مهارت و هنر خودم و هر آنچه که در توان دارم را همه وقف مردم و جامعه پیرامونی میکنم اما آنها هم نگذارند کم بیاورم. کم آوردن من کجاست؟ وقتی که جایی برای خشک کردن مواد اولیه ندارم، ۲۰ کیلو پیش (برگ درخت خرما) را از روی نردبان میگذارم و از روی پله میرود تا پشت بام... به این صورت مواد اولیه کارم را پهن میکنم، زمستان که باشد بحث بارندگیها و از بین رفتن زحماتم مطرح است. در واقع فضا ندارم و باید یک سالن سوله مانند برای این کار و همچنین رنگرزی باشد تا بتوانیم کار را به شکل بهتری پیش ببریم. اگر باران ببارد یا شبها که رطوبت هوا زیاد است مجبور هستم وسایلی را که روی پشتبام پهن کردهام جمع کنم، وقتی خانه نباشم کسی نیست این کار را برایم انجام دهد و ممکن است تمام زحمات و سرمایهام از بین برود.
اگر ارگانها کمک کنند و فضای موردنیاز برای کارم فراهم شود میتوانیم خیلی بهتر از این کار کنیم. اگر نهادهای مرتبط میخواهند ما را یاری کنند باید چنین کاری برایمان انجام دهند.
زمانی که ۵-۴ کارگاه راهاندازی میشود من از آنان هیچ نمیخواهم. خودم مواد اولیه را میخرم و آنجا میگذارم، اما رنگرز یک حقوقی دارد، بافنده یک حقوقی دارد، آن کسی که طراحی میکند و یا وظیفه حمل و نقل محصولات را بر عهده دارد هم باید حقوق دریافت کند و تمام درآمد روی عوامل تقسیم میشود. من هم سود زیادی از این جریان و چرخه نمیخواهم، همین که برای تعدادی اشتغال ایجاد شده برایم کافی است. ولی اگر این طرح اجرا و حمایت شود آن کسانی که نمیتوانستند سر کار بروند الان میتوانند در خانه این کارها را انجام دهند، من شاگرد دارم که کلاس هفتم است و برایش از مشهد سفارش گرفتهایم که ۵۰ محصول آماده کند و زمانی که میبینم یک دانش آموز دارد این کار را انجام میدهد و برای خود درآمد دارد بیشتر برای این کار ذوق و شوق دارم؛ ولی مواد اولیهام را نمیتوانم به اهرم بفرستم تا خشک کنند چون در آنجا یکی دو نفر نیستند و مسئولی برای این کار ندارم و توان دستمزد دادن هم ندارم.
الان هم که وضعیت اقتصادی خوب نیست و مجبورم چندین کار را خودم انجام دهم ولی همه افراد برنامهریزی و گروهبندی شده و مواد اولیه خشک و تر، رنگرزی، و... ارائه میشود. کارگاه باید قسمت رنگرزی داشته باشد، چون گاهی حین کار نیاز است این کار انجام شود.
اگر ارگانها اینگونه حمایت کنند برای ما خوب است و میتوانیم به خوبی فعالیت کنیم. علاوه بر اینها بافندهها هم به دلیل نیاز مالی باید بیعانه دریافت کنند، من مواد اولیه (پیش: برگ درخت خرما) را کیلویی ۳۰ هزار تومان تهیه میکنم باید پشتوانهای داشته باشم تا بتوانم هزینههای اولیه را تامین کرده و بعد کلاس تشکیل دهم.
من باید به هر بافنده حداقل ۲۰ کیلو مواد اولیه بدهم و برای فعالیت ده نفر -غیر از بیعانه- حداقل باید ۴ میلیون آورده داشته باشم که تنها برای مواد اولیه هزینه کنم. فارغ از وقت و انرژی و توانایی ما و موارد دیگر...
خیلی از افرادی که مشکل دارند یا به پول نیاز دارند من دستم نمیرسد که میلیونی به آنان کمک کنم امّا کار را به آنها یاد میدهم و بافندهها بعد از تشکیل پرونده برای فعالیت خود به بازار و صنایع دستی معرفی میشوند و از آنجا میتوانند تسهیلات هم دریافت کنند.
یک شاگرد و هنرآموز که همه وجودش را پای این کار میگذارد و جلو میآید باید حمایت شود تا بتواند کار کند، تا او هم نخواهد دچار ضرر و زیان شود چرا که از جان مایه میگذارد، حداقل خسارت مالی برایش در بر نداشته باشد. در آن صورت است که این سختیها و رنج ما نتیجه میدهد.»