چوکه کیرائو (Choquequirao)، فقط ۴۰ کیلومتر از ماچو پیچو (Machu Picchu) فاصله دارد و به نسبت ماچو پیچو تعداد کمی گردشگر به آن سر میزنند. «لوک واترسون» (Luke Waerson) قصد دارد مردم را بیشتر با این اثر تاریخی آشنا کند پس راه این شهر اینکایی را در پیش میگیرد. ادامه داستان را از زبان لوک خواهید خواند. اولین چیزی که در کاچورا (Cachora) در مورد راه دو روزه چوکوکوایرو، توجه شما را جلب خواهد کرد، این موضوع است که جز شما هیچ گردشگر دیگری در آنجا نخواهد بود.
در تاکسی دو پرورشدهنده اسب و من بودیم و در غروب زیبای سرخ حرکت میکردیم. همان طور که در مسیر پیش میرفتیم، از کنار مزرعهدارانی که در حال برگشت به خانه بودند، رد میشدیم. عجیب بود که در یکی از بهترین جاهای دیدنی پرو یا حتی آمریکای لاتین هیچ گردشگری با کولهپشتیهای بزرگ و دروبینهای حرفهای نبود. در واقع هیچ گردشگر خارجی در این محله وجود نداشت.
من به این محل آمدهام تا به یکی از آثار تاریخی برجسته پرو بروم که این عمل مستلزم پیادهروی و کوهنوردی تا آنجا خواهد بود، چون تمام آثار تاریخی اینکاها که در پرو هستند، در مساحتی حدود ۱۸۰۰ هکتار روی کوهها گسترده هستند و از هم فاصله بسیاری دارند؛ بهطوری که آنها را به دوازده بخش جدا تقسیم کردهاند. باستانشناسان معتقدند که کمتر از ۴۰ درصد این آثار تاریخی کشف شدهاند.
هیرام بینگام (Hiram Bingham)، یکی از جستجوگران که در سال ۱۹۱۱ ماچو پیچو را کشف کرده بود، سه سال قبل از این ماجرا به چوکوکوایرو برخورده بود و به این نتیجه رسیده بود که این شهر که زیر برگریزان پاییز است، یکی از شهرهای تاریخی اینکاها است و در واقع قبل از اشغال توسط اسپانیاییها در سال ۱۵۷۲ میلادی، این آخرین شهری بوده که اینکاها به آن مهاجرت کردهاند.
وقتی من به کاچورا رسیدم، فقط یک مهمانخانه باز بود. این مهمانسرا، رستورانی داشت که فقط یک نوع غذا در آن سرو میشد. غذای آن تخممرغ آبپز با چای سبز بود. من برای صرف شام کنار دو پرورشدهنده اسب و یک پلیس نشسته بودم.
ما با هم هیچ مکالمهای انجام ندادیم و همه به تلویزیون قدیمی مهمانسرا که گزارشی از شورشی در لیما (Lima) را نشان میداد، خیره شده بودیم. تعداد اشخاصی که در شورشی که در صفحه تلویزیون میدیدم، از تعداد سکنه کاچورا بیشتر بود. در ۲۰ دقیقه اخیری که من در مهمانسرا نشسته و خیابان بیرون را زیر نظر داشتم، فقط یک پسر بچه آدامسفروش از خیابان عبور کرد.
من فردا صبح باید زود از خواب بیدار شوم و بهسمت چوکوکوایرو حرکت کنم، تا چوکوکوایرو دو روز کوهنوردی خواهم داشت. در مورد اینکه اهالی این منطقه در مورد خرابههای شهر قدیمی چوکوکوایرو چه نظری دارند، کنجکاو هستم. پلیس به بشقاب غذا نگاه کرد و گفت:
از کجا پول کسب خواهیم کرد و در روزهای آتی از کجا پول به کاچورا وارد خواهد شد؟
صاحب رستوران جواب داد:
در حال حاضر ما چهار گردشگر در شهر داریم که در شهر پول خرج خواهند کرد. اگر قطاری بین اینجا و ماچو پیچو بود، احتمالا اینجا را رد کرده و اصلا در این منطقه توقف نمیکردند.
این محل کاملا متفاوت از کوزکو (Cuzco) است. در شهر کوزکو که ماچو پیچو در آن قرار دارد، محلیها کاملا تحت حمایت دولت بوده و مشخص است که برای تحمل تعداد زیاد گردشگران در منطقه آماده شدهاند و از این امر سود میبرند.
مسئول تورها و گردشگری پرو به من گفته بود که دولت پرو قصد حمایت از گردشگری را دارد و برای تسهیل این امر به راهاندازی قطار در این مناطق پرداخته است.
به نظر من در مورد اهالی این منطقه کمی بیانصافی شده است. گردشگرانی که به این محل میآیند، بعد از یک پیادهروی طاقتفرسا میتوانند به بازماندههای اینکاها دست یابند که این مشکل باعث شده تعداد گردشگران در این محل بسیار کم باشد و این در حالی است که کوچورا و کوزکو فقط چهل کیلومتر با هم فاصله دارند.
درست است که بازدید از چوکوکوایرو هدف تعدادی از گردشگران است ولی باید در نظر داشت که فقط گردشگران حرفهای که با برنامهریزی قبلی به سفر میروند، قادر خواهند بود از آن بازدید کنند که البته تعداد آنها هم بسیار کم است.
ماچو پیچو در حال انفجار از گردشگر بوده و سالانه ۱٫۲ میلیون نفر از این شهر سفر میکنند، در حالی که تعداد بازدیدکننده چوکوکوایرو با آن پتانسیل بالای گردشگری تنها ۵۸۰۰ نفر در سال است. رئیسجمهور قبلی پرو برای گسترش چوکوکوایرو ۸۰ میلیون دلار پول خرج کرد. کارهای آنها بدون زیرساخت بود، به همین علت موفق به دستیابی به هدف خود نشدند.
فردا ساعت ۵ صبح بود که من ۹ کیلومتر از راه را پیموده بودم. وقتی به دوردستها نگاه میکردم تصور اینکه شهری تاریخی در دل این کوهها و از بین این مه بیرون خواهد آمد برایم دشوار بود. در میرادور کپولیوک (Mirador Capuliyoc) بودم که تصویر محوی از آپوریماک (Apurímac) در ۱۵۰۰ متر پایینتر از ما بین ابرها دیده شد. جایی بین این ابرها به موازات من و در فاصلهای کمتر از ۲۰ کیلومتر چوکوکوایرو قرار دارد. باید دقت میکردم و راه را اشتباه نمیرفتم. رسیدن به چوکوکوایرو چالشی بزرگ است. رسیدن به آن سخت و برگشت از آن حتی سختتر هم است.
برای صرفهجویی در وقت روی دندانهها و پستی و بلندیهای دره پا گذاشته و مقداری از مسیر را دویدم. کوهها صخرهای و سخت و دره بسیار سرسبز و بکر بود. بعضی از قلهها پوشیده از برف بودند. تعدادی کلبه چوبی در مسیر رو به پایین قرار داشت که گردشگران میتوانستند غذای گرم از آنها تهیه کنند. تا جایی که من شمردم، تعداد این کلبهها ۴۰ عدد بود که با در نظر گرفتن آن ۵۸۰۰ مسافر سالانه به نظر منطقی بود.
از پلی عبور کردم و بعد از پیمودن ۵ ساعت راه به شهری رسیدم که حدود ۲۰ خانهوار جمعیت داشت. برای ورود به شهر باید به نگهبان آن ۱۸ دلار پول پرداخت میکردم. در این محل بود که خرابههای اینکاها خود را نشان دادند. تراسهای زیبا و سنگی که باعث شگفتی بودند و من مدام فکر میکردم که در دل این کوهها چطور این بناهای سنگی را ساختهاند.
دمای هوا ۳۰ درجه بود و با توجه به باری که حمل میکردم، واقعا خسته بودم. از سر و رویم عرق جاری بود و هنوز برای رسیدن به هدف باید از یک کوه دیگر عبور میکردم. چوکوکوایرو به فاصله چند کیلومتری من قرار داشت و من حس میکردم که برای رسیدن به آن بسیاری خسته شدهام.
ساعت ۳ بعدازظهر بود که کمپی زدیم و بعد از کنار رفتن ابرها، من موفق به دیدن چوکوکوایرو شدم. این محل بدون شک زیباترین اثر تاریخی آمریکای جنوبی است. در یک نگاه، تراسها و محل سکونت اینکاها را میدیدم. این تراسها و باغها، همه با راهپله و نردبانهایی به هم متصل بودند.
من در پشت بام اینکاها ایستاده، نفس عمقی کشیدم و به اطراف نگاه میکردم. بهجز من، فقط دو گردشگر دیگر در این محل بودند. این سفر، مرموزترین سفری بود که من تابهحال تجربه کردم.